داستان

ساخت وبلاگ

پدر و پسری در کنار زوج جوان نشسته بودند

 

داستان...
ما را در سایت داستان دنبال می کنید

برچسب : داستان غمگین, نویسنده : بیتا کمانگر bita2013 بازدید : 301 تاريخ : يکشنبه 31 / 6 ساعت: 5:01 PM

پسرکی بود که در مضرعه ای که مال پدرش بود کار  می کرد . خانه او بسیار قدیمی بود همه جایش زنگ زده بود اما از دور خانه ای رویایی که دیوار هایش از طلا بود دیده می شد  پسرک ارزو داشت روزی ان خانه را از نز دیک ببیند تا این که روزی پدرش به او گفت امروز استراحت کن من خود کار می کنم پسرک یواشکی به راه افتاد

داستان...
ما را در سایت داستان دنبال می کنید

برچسب : خانه ای از طلا, نویسنده : بیتا کمانگر bita2013 بازدید : 1933 تاريخ : يکشنبه 3 / 6 ساعت: 6:59 PM